معرفی کتاب اسماعیل
نام کتاب: اسماعیل
مولف: امیرحسین فردی
ناشر: انتشارات سوره مهر
این رمان که در سال ۸۶ چاپ اولش به بازار کتاب روانه شد، حاصل دهها سال
شاگردی امیرحسین فردی در مکتب بزرگان ادبیات روسیه است؛ مردانی چون تولستوی ،شولوخوف،
گوگول، چخوف، چنگیز آیتماتوف و دیگران.
اسماعیل؛ رمانی است که در جنوب شهر و زیر خط راه آهن
شکل می گیرد. با قهوه خانه ای که از اتفاقات جدانشدنی از منطقه جنوب شهر است.
اسماعیل رمانی است در باره انقلاب که بر شخصیتی به نام اسماعلیل متکی است. جوانی
محجوب و ساده دل اما حساس نسبت به شرایطی که رژیم پهلوی بر او و مردم جنوب شهر
تحمیل کرده. اسماعیل پسری است با چشمانی آبی که پس از دیپلم گرفتن، کارمند بانک
صادرات می شود. بانک صادراتی که گفته می شود موسس و مالکش از بهایی ها و وابسته
گان رژیم پهلوی است. اسماعیل درکش و قوسی متوجه می شود که در جایی که کار می کند،
پسند دینش نیست؛ پس، به همه خوشی ها و آینده و یک زندگی آرام و نسبتا برخوردار از
مادیات پشت می کند و از کار دست می کشد. اینها همه در شرایطی است که عاشق هم شده و
در دلش غوغایی از یک توفان جوانی به پاست.
امیرحسین فردی در این رمان، تصویر پسرک چشمزاغی به نام اسماعیل را ترسیم میکند، در روزگار پیش از انقلاب که همچون دیگران است، بیهیچ تمایز و تشخصی. به قهوهخانه میرود، جوانی میکند و بعد به دنبال کار میگردد. پدرش هم مرده و او باید حامی خانوادهاش باشد. بخت هم با او یاری میکند و به استخدام بانک در میآید. اما در اسماعیل چیزی هست که او را از جماعت جدا میکند. اسماعیل نمیتواند تن به زندگی روزمره بدهد و مدام ندایی در درونش طنین میاندازد و میپرسد: تو کی هستی؟
مادر اسماعیل، او را پیش پسرخالهاش میرزامناف میفرستد که مرد جهاندیده و پختهای است تا شاید اسماعیل، حال و هوایی تازه پیدا کند، اما همچنان بیقراریها با اوست. حتی عشقی نافرجام که اسماعیل میخواهد به ازدواج بینجامد و نمیانجامد، او را از این سئوال باز نمیدارد که بداند کیست.
اسماعیل به مسجد و نماز پناه میبرد و قید همه دوستان دوران قهوهخانه را میزند. بعد به کتابخانه مسجد راه مییابد و درهای تازهای به رویش گشوده میشود. هرچه زمان میگذرد، روح اسماعیل بی قرارتر میشود؛ دیگر نمیتواند در بانک بماند و درست در زمان ارتقاء و دریافت وام و لمس خوشیهای ظاهری زندگی، استعفا میدهد. حالا زمانه زمانه انقلاب است و اسماعیل با دوستان مسجدیاش، پای منبرها حضور مییابند و همه کوشش خود را برای برانداختن رژیم شاه به کار میبرند. تا آنکه در زمان اجرای تعزیه حر در مسجد، یک مأمور به مسجددار پیر سیلی میزند و اسماعیل هم مأمور را میزند و میگریزد و در پی این تعقیب و گریز...